تو را غايب ناميدهاند، چون «ظاهر» نيستي، نه اينکه «حاضر» نباشي.
«غيبت» به معناي «حاضر نبودن»، تهمت ناروايي است که به تو زدهاند و آنان که بر اين پندارند، فرق ميان «ظهور» و «حضور» را نميدانند، آمدنت که در انتظار آنيم به معناي «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را ميخوانند، ظهورت را از خدا ميطلبند نه حضورت را. وقتي ظاهر ميشوي، همه انگشت حيرت به دندان ميگزند با تعجب ميگويند که تو را پيش از اين هم ديدهاند. و راست ميگويند، چرا که تو در ميان مائي، زيرا امام مائي، جمعه که از راه ميرسد، صاحبدلان «دل» از دست ميدهند و قرار ازکف مينهند و قافله دلهاي بيقرار روي به قبله ميکنند و آمدنت را به انتظار مينشينند...
و اينک اي قبله هر قافله و اي «شبروان را مشعله»، در آستانه آدينهاي ديگر با دلدادگان ديگري از خيل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه ميکنيم.
فرياد شوق
عکس تو را به صفحه پندار ميکشم
عمري بود که حسرت ديدار ميکشم
بر صفحه سياه خيالم جمال توست
يا ماه را به لوح شب تار ميکشم
تا نقش بارگاه تو افتد به ديدهام
گردن به حسرت، از پس ديوار ميکشم
با هر نفس که ميگذرد در فراق تو
آه از خلال سينه تبدار ميکشم
جويم اگر به رهگذري، خاک پاي تو
چون سرمهاي به ديده خونبار ميکشم
لذت برم به راه تو اي گل ز نيشها
نوش است اگر که منت صد خار ميکشم
صحبت بدون ياد تو لذت نميدهد
زين روي، پا ز مجلس اغيار ميکشم
يک بار اگر نگاه محبت به من کني
فرياد شوق از دل، صد بار ميکشم
بودم پي گناه و تو چون سايه بر سرم
عمري بود خجالت اين کار ميکشم
جاي گنه به دوش دلم کي بود حسان
تا بار حسرت و غم دلدار ميکشم
حبيب چايچيان «حسان»
* * *
حضرت حاضر
اي حضرت حاضري که ناپيدايي
غايب شده از زشتي و نازيبايي
شرمنده که جاي آمدن ميگوئيم
آقا! تو چه وقت پيش ما ميآيي؟
* * *
عمر جاودان
اي جمالت بهشت جان، مهدي
روي از ما مکن نهان، مهدي
ما به عشق تو زندهايم آقا!
ياد تو عمر جاودان مهدي
* * *
تکسوار
گفتند که تکسوارمان در راه است
از اول صبح چشممان بر راه است
از يازدهم، دوازده قرن گذشت
با ساعت تو چقدر ديگر راه است؟
* * *
يک گل
مدعي گويد که با يک گل نميگردد بهار
من گلي دارم که دنيا را گلستان ميکند
* * *
هزاره چندم؟!
تا کي به شکل خاطرهاي گم ببينمت
در عطر سيب و مزه گندم ببينمت
من آن هميشه چشم به راهم به من بگو
يک جمعه در هزاره چندم ببينمت؟